یکم بهمن ماه ۹۸
دلی دردمند و سوزان از خداوند همی خواستم باظرفی که آلوده به گناه شده چه توان کردن. ظرف کثیف مظروف هیچ متاع خوبی نخواهد بود.
گفتم هوای میکده غم میبرد ز دل
گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند
یکم بهمن ماه ۹۸
دلی دردمند و سوزان از خداوند همی خواستم باظرفی که آلوده به گناه شده چه توان کردن. ظرف کثیف مظروف هیچ متاع خوبی نخواهد بود.
گفتم هوای میکده غم میبرد ز دل
گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند
سیم دی ماه سنه ۹۸ خورشیدی
در نوشته های پراکنده در حال تورق احوال خویشتن بودم که به شعری از سعدی برخوردم و سینهام دوباره مانند زمان یادداشتش آتش گرفت:
گریست چشم ابر بر احوال زار من
جز آه من به گوش وی این ماجرا که برد
خداوندگار را هزاران مرتبه شکر که سوز را به این سینه برگردانید و این دردمند بی درد را به دردی و غمی گرفتار آورد.
سودا مپز که آتش غم در دل تو نیست
ما را غم تو برد به سودا تو را که برد
پس از مدت ها حالی پایدار و سرخوشی و مستی ای را تجربه میکنم از سر غمی بی انتها که بر دلم نهاده شد.
سعدی نه مرد بازی شطرنج عشق توست
دستی به کام دل ز سپهر دغا که برد
به وقت ۲۹ دی ماه ۹۸
انگار آدمی را برای زمین خوردن آفریدهاند خیلی زانوانم ناتوان شدند و جان ندارم. به قدری بی رمق شدم که جان حرکت ندارم. خدا برای هیچ سالکی بی رمقی نیاورد. بی غمی نیاورد. درد بی دردی یک زمان برای من یک عبارت پارادوکسیکال بود که امکان نداشت الان تا گلو در درد بی دردی ام.
خدا عاقبتمان را به خیر کند.
حسین کهن