گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یادداشت» ثبت شده است

پس از ۲۵ سالگی

پس از مدت ها دست به قلم برده‌ام و قصد نوشتن دارم. چند روزی از ۲۵ سالگی ام گذشته. خیلی فرقی با قبل نمی‌کند برای من مثل قبل صبح ها شروع می‌شود و مثل قبل به شب میرسد. مدت هاست قصد نوشتن دارم اما صبر کردم تا سیاهی دست از سرم بردارد و قدری در آرامش بیشتر بنویسم، سیاهی تمام شدنی نیست پس به ناچار با همین حال نوشتم. همه روز تولد خود یک غم ساده تجربه می‌کنند اما من غمی پیچیده تر از غم افزایش سن و کم شدن عمر تجربه می‌کنم و خیلی ها از این حال بی خبرند. ۲۵ سالگی من شروع شد و رفتن تو اکنون ۱۵ ساله شده.
در این تبعیدگاه نه چندان کوچک نه چندان آرام، بیش از چند توهم از سال های پیشم به خاطرم نیست. درگیر کثرت شدم و خبری از وحدت نیست. از تمام ایده‌آل ها فاصله گرفتم و در تصویر بقیه این چنین نیست. اگه به اندازه قطره‌ای از اقیانوسی که در خیالاتم متلاطم است را به هرکسی نمایان کنم از ترس نفرین همیشگی ترکم خواهد کرد و دیگر برنخواهد گشت.

حال من؟ مانند فردی که کابوس می‌بیند و می‌داند خواب است و منتظر است با ضربه‌ای، تکانی یا اتفاقی از خواب بیدار شود اما خواب طولانی شده، جوری طولانی که بعضی اوقات بازی می‌خورد، شک می‌کند، شاید همینجاست واقعیت... 

پریشان نویسی بعد از ۲۵ سالگی
 

۰۹ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۲:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ظرف دل

یکم بهمن ماه ۹۸

دلی دردمند و سوزان از خداوند همی خواستم باظرفی که آلوده به گناه شده چه توان کردن. ظرف کثیف مظروف هیچ متاع خوبی نخواهد بود.

گفتم هوای میکده غم می‌برد ز دل

گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند

۰۱ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۲۸ ق.ظ
یادآوری

یادآوری

مدت ها بود که با حال خوشی و سرمستی خاصی که تقریبا پیشینه و سابقه و مشابهی در زندگی ام نداشت زندگی میکردم و احساس میکردم دیگر هیچ چیزی حال این دل را به هم نمیریزد.

 

دیروز جمعه در حالی که دوباره به همین حال فکر میکردم آوایی آشنا دلم را به گذشته ای برد. به آغوشی که با همین نوا در آن گریه کرده بودم گریه کرده بودیم

 

شمیمی برای سفر به گذشته واقعا عجیب بود.

 

in the end it doesn't even matter

:)

 

۲۸ مهر ۹۷

۲۸ مهر ۹۷ ، ۰۸:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

قفل چشم

دیر وقتی بود که چشمانم قفل شده بود، دیر وقتی بود که هر آنچه رخ میداد این تیره چشمان و سنگ شده دل ما تکانی نمیخورد لرزشی نمیداشت.

 

چند روزی پیش با نوایی چند آشنا به زمان سفر کردم چشم فروبستم سر به گریبان فرو بردم و غرق در لذت گذشته شدم آن زمان که نه چیزی از سختی زندگی می‌فهمیدم نه چیزی از درد.

شاد میزیستم ... شاد

 

تا چه پنداری شاد را ... شاد از هر جهت بدون غم واقعا تنها غمم ممکن بود تفریح کمتر باشد یا چیزی شبیه این ...

 

چشم باز کردم و از گذشته به حال پا نهادم با چشمانی از گریه خسته و قلبی از درد لبالب ...

 

./

۰۸ مهر ۹۷ ، ۱۵:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پنجشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۴۱ ب.ظ
سردرگمی سردی تنهایی

سردرگمی سردی تنهایی

سردرگمی سردی تنهایی

سردرگمی سردی تنهایی

سردرگمی سردی تنهایی

سردرگمی سردی تنهایی

سردرگمی سردی تنهایی

سردرگمی سردی تنهایی

سردرگمی سردی تنهایی

سردرگمی سردی تنهایی

سردرگمی سردی تنهایی

۱۰ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
يكشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۲:۱۱ ب.ظ
تنهایی سردی سردرگمی

تنهایی سردی سردرگمی

تنهایی سردی سردرگمی

تنهایی سردی سردرگمی

تنهایی سردی سردرگمی

تنهایی سردی سردرگمی

تنهایی سردی سردرگمی

تنهایی سردی سردرگمی

تنهایی سردی سردرگمی

تنهایی سردی سردرگمی

تنهایی سردی سردرگمی

 

هر روز هر ساعت هر دقیقه و هر ثانیه من

#مخاطب_خاص_دارد

۱۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۴:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۶، ۰۳:۵۳ ب.ظ
آغاز بی تفاوتی

آغاز بی تفاوتی

امروز بعد از گذشتن مدت ها پرداختن به مدیریت اطراف سعی کردم نسبت به همه چیز بی تفاوت باشم

راستش رو بخواهید بی تفاوتی خیلی هم بد نیست یه بار امتحانش کنید

 

14/11/96

حسین کهن

۱۴ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۵۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پنجشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۳۵ ق.ظ
دلتنگی

دلتنگی

 

در گوشه زندان تبعید خیال در این نفس گیر لحظات تهران

در روزی نفس گیر انتظاری سرد و قلبی پر از درد

انتظار میکشم

 

دوسال و نیم انتظار اینقدر سنگین نبود که این یک روز انتظار مینماید

امید که هر چه سریعتر از این نفس گیر لحظات رهایی یابم و لذت شیرینی های زندگی این تلخ زمان را به فراموشی بسپرد

 

۱۲/۱۱/۹۶

حسین کهن، تهران

 

روز از روز های تبعید

 

۱۲ بهمن ۹۶ ، ۱۰:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جمعه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ۰۴:۴۰ ب.ظ
انتظار

انتظار

یکی از سخت ترین دردهای تاریخ انتظار است، دردی که مخصوص شخص خاصی نیست

تقریبا همه آن را چشیده اند با کم و زیادی اش، مادران و پدران به نوعی دوستان به نوعی اما سخت ترین نوع این انتظار انتظار عاشق است

حال اگر معشوق دوست باشد و ... انتظار سخت تر اگر میخواهید معنای واقعی ثانیه و دقیقه و ساعت را بفهمید تنها کافی است یکبار انتظار را بچشید تا معنای واقعی زمان را متوجه شوید

 

هفت قدم مانده به صبح ...

۲۴ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چهارشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۵۳ ب.ظ
تبعید در تبعید در تبعید در تبعید گیج کننده ترین حالت

تبعید در تبعید در تبعید در تبعید گیج کننده ترین حالت

نمیدانم تا کنون تجربه کرده اید یا نه زمانی که در خواب متوجه میشوید که خواب هستید ولی از خواب بیدار نمی شوید و  با اراده رویا را ادامه می دهید و ... 

تبعید ماهم چیزی شبیه این دارد اما خیلی گیج کننده تر زمانی که متوجه شوید در تبعید تبعید شده اید و در آن هم نیز تبعید شده اید 

اکنون که این عبارات را می نگارم آرایه ای چند بعدی از تبعید ها گرفتار شده ام...
خدایا زانوان توان راه رفتن ندارند ... :(

۱۵ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۵۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰