گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کهن» ثبت شده است

پیمان

سیم دی ماه سنه ۹۸ خورشیدی

در نوشته های پراکنده در حال تورق احوال خویشتن بودم که به شعری از سعدی برخوردم و سینه‌ام دوباره مانند زمان یادداشتش آتش گرفت:

گریست چشم ابر بر احوال زار من

جز آه من به گوش وی این ماجرا که برد

 

خداوندگار را هزاران مرتبه شکر که سوز را به این سینه برگردانید و این دردمند بی درد را به دردی و غمی گرفتار آورد. 

سودا مپز که آتش غم در دل تو نیست

ما را غم تو برد به سودا تو را که برد

 

پس از مدت ها حالی پایدار و سرخوشی و مستی ای را تجربه میکنم از سر غمی بی انتها که بر دلم نهاده شد. 

سعدی نه مرد بازی شطرنج عشق توست

دستی به کام دل ز سپهر دغا که برد

۳۰ دی ۹۸ ، ۱۱:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زمین خوردن

به وقت ۲۹ دی ماه ۹۸

انگار آدمی را برای زمین خوردن آفریده‌اند خیلی زانوانم ناتوان شدند و جان ندارم. به قدری بی رمق شدم که جان حرکت ندارم. خدا برای هیچ سالکی بی رمقی نیاورد. بی غمی نیاورد. درد بی دردی یک زمان برای من یک عبارت پارادوکسیکال بود که امکان نداشت الان تا گلو در درد بی دردی ام.

خدا عاقبتمان را به خیر کند.

حسین کهن

۲۹ دی ۹۸ ، ۱۱:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چهارشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۶:۴۳ ق.ظ
فکر؛ حلقه مفقوده بشر

فکر؛ حلقه مفقوده بشر

فکر، همان که جدا کننده انسان از غیر از انسان است،

همان

امروز حلقه گمشده بشر است.


۱۳ بهمن ۹۵ ، ۰۶:۴۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
جمعه, ۳ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۴۴ ق.ظ
تنهایی

تنهایی

زمانی که برمی گردم و پشت سرم را نگاه می کنم٬ متوجه می شوم٬ خیلی تنها بودم حتی خودم هم با خودم نبودم
نمی دانم این سخن از کیست: هرکس که عاشق نیست مرده ای بیش نیست٬ حقیقتا هر کس عاشق نیست مرده ای بیش نیست
#حسین_کهن

۰۳ دی ۹۵ ، ۰۸:۴۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پنجشنبه, ۲ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۰۹ ب.ظ
حرف هایی که باید گفته می شد

حرف هایی که باید گفته می شد

یک روز که با عجله داشتم از مترو بیرون میومدم و دیرم شده بود میخواستم به اتوبوس برسم متوجه صدایی از پشت سرم شدم که میگفت: کیش کیش بزن کنار
مردی لاغر اندام با کت شلوار فیروزه ای و پوست سوخته و چند خال کوبی روی گردنش کج راه میرفت اما نه خیلی زمانی که از کنارم رد شد گفت همیشه دلم میخواست مامور بشم اما نشدم.حیف. رفت. منم با دیدنش تو فکر فرو رفتم و به راهم ادامه دادم توی پیاده رو جلو تر از خودم میدیدمش که هنوز با کیش کیش راهش رو باز میکنه دیگه متوجهش نشدم تا اینکه یکهو دیدم صداش از پشت سرم میاد که میگفت همه پیاده رو بند آوردند پیاده رو های تنگ پر از دست فروش نزدیک ترمینال جنوب تا اینکه صدای مداحی از یک مغازه بیرون اومد این هم شروع کرد به سینه زدن دو تا زد یهو یادش اومد که توی خیابونه . گفت خیلی دلم میخواست برم کربلا حیف نشد. خدا من رو دوست نداره. نمیدونم چی شد که یهو رفتم جلو بهش گفت رفتن و نرفتن ملاک خوبی نیست. سرعتش رو کم کرد سرش رو چرخوند طرف من. من هم بهش گفتم خیلی ها هستند گاو میرن کربلا گاو هم برمیگردند خدا کنه انسان باشیم همین تهران باش. خیلی حرفا از توی نگاهش گذشت اما چیزی نگفت. سرش رو پایین انداخت گفت من دارم میمیرم میخواستم قبل از مرگم برم کربلا. بعد گفت ما از همون اول گوساله بدنیا اومدیم و گاو هم میمیریم. من هم بهش گفتم: ملاک گاو بودن نبودن رنگ پوست و لباس و محل زندگی نیست. خیلی ها هستند که به ظن خوشون بزرگ اند و بالا شهرند اما گاواند. خیلی هم جنوب شهراند و مزه شیرینی زندگی رو میچشند.
رفت و من هم رفتم بعد از این که رفت متوجه حرفایی که زدم شدم. رطوبت گرمی چشمام رو گرفت مژه هام میسوخت. 
خدا.

۰۲ دی ۹۵ ، ۱۲:۰۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۱۷ ق.ظ
حالم خوب نیست

حالم خوب نیست

گاهی اوقات اینقدر همه چیز خوب پیش می رود که احساس میکنم خوشبخت تر از من روی زمین نیست

گاهی اوقات هم اینقدر همه چیز را خراب میکنم که احساس می کنم بدتر و بدردنخور تر از من روی زمین نیست.

۲۷ آذر ۹۵

#ناراحت

۲۷ آذر ۹۵ ، ۰۹:۱۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
دوشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۰۶ ب.ظ
مناظره با محوریت مقاله دکتر سروش

مناظره با محوریت مقاله دکتر سروش

مناظره با محوریت مقاله دکتر سروش برگزار شد و خدا رو شکر خوب بود 

در این مناظره نگاه‌های اکادمیک حول یک مقاله بررسی شد خارج از مواضع سیاسی دکتر سروش که محل بحث و اهلش نبود و نیست

۲۲ آذر ۹۵ ، ۲۰:۰۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

شکر خدا

چند روز پیش کتاب بینوایان رو می خوندم گاه گاهی چشمم خیس میشد و احساس می کردم که چقدر  ناشکرم، که با این همه نقاط مثبت که خدا در زندگی ام قرار داده، بعضی وقتا خیلی بی شرمیه که داشته هایم را هیچ تصور می کنم و از خدا شاکی ام.

۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۳۸ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰