جمعه صبح بود همینجوری که روی تختم توی خوابگاه خوابیده بودم قیمت بلیط های هواپیما رو چک میکردم، یه بلیط گرفتم و به خونه هم خبر ندادم، دل تو دلم نبود تا اینکه صبح پنجشنبه وسایلم رو برای رفتن آماده کردم، ساعت دوازده از خوابگاه اومدم بیرون به سمت ترمینال 2 فرودگاه مهرآباد. پرواز سر موقع ساعت 15 بود. ساعت 4 رسیدم شیراز اومدم به سمت فسا، توی راه برای اینکه مطمئن بشم مامان اینا خونه هستند، زنگ زدم خونه. خیلی خوب رسیدم در خونه با تلفن زنگ زدم خونه و زنگ در رو هم زدم. مامان گفت کجایی گفتم طرفای کوی دانشگاه همینجا بود که یوسف هم ایفون رو جواب داد و گفتم حسینم، گفت حسین کیه؟ گفتم ما چندتا حسین داریم؟ اینجا بود که شگفتی خانواده رو برانگیختم. 

بماند بقیه اش ...

1395/03/06