ساعت 19 بود و من اصلا یادم نبود که باید برم سینما آزادی آخه با یکی از رفقا قرار داشتم برای تماشای فیلم بادیگارد. روی تخت دراز کشیده بودم که ناگهان صدای زنگ گوشی رو شنیدم تا اسمش رو دیدم تازه شستم خبردار شد که یادم رفته برم سینما، جواب دادم گفت کجایی؟ منم گفتم توی راه. خلاصه خیلی سریع لباس پوشیدم اومدم به سمت مترو انقلاب خیلی خوب خودم رو رسوندم، زودتر از خودش رسیدم.

خلاصه اونجا هم داستانی بود رفتیم داخل و فیلم شروع شد و فوقع ما وقع.

بعد از دیدن فیلم گریه می کردم و حس خوبی داشتم اما متاسفانه توی تهران این حس رو بیشتر از 30 ثانیه نگهداری هنر کردی، خلاصه بعد از دیدن فیلم یه انقلاب فکری در من شکل گرفت که باید از فردا یه سری کارها رو انجام بدم و یه سری کار ها رو حذف کنم و...

الآن که دارم این رو تایپ میکنم یادم نمیاد اون تصمیم ها حتی چی بود.

یاد صحبت یکی از عرفا افتادم که شما اگه داغ بشی بالاخره سرد میشی، اما اگر پخته بشی ممکن سرد بشی اما هیچ وقت خام نمیشی.

تاریخ خاطره: 95/1/19