گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست

۲۶ مطلب با موضوع «یادداشت های خاص» ثبت شده است

يكشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۶:۵۶ ب.ظ
روز های سخت تبعید

روز های سخت تبعید

یکی از جاهای سخت تبعید اینجاست که بهت خبر بدن توی شهرت یه اتفاقی افتاده و دسترسی نداشته باشی.
جای بدترش اینه که خوانواده ات به یه سفر برن که اونجا هم دسترسی نداشته باشی بهشون. اما خیالم راحته که جای خوبی میرن. پا بوس آقا ...

#سفر کربلا

۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۸:۵۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

شکر خدا

چند روز پیش کتاب بینوایان رو می خوندم گاه گاهی چشمم خیس میشد و احساس می کردم که چقدر  ناشکرم، که با این همه نقاط مثبت که خدا در زندگی ام قرار داده، بعضی وقتا خیلی بی شرمیه که داشته هایم را هیچ تصور می کنم و از خدا شاکی ام.

۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۳۸ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

انتظار داشتن

یادم میاد بعد از یکی از کلاس های تاریخ حدیث استاد نفیسی به من گفتند که بمونم و با من کار دارند. فاصله ی زیادی تا امتحان های پایان ترم نداشتیم و یه دونه تکلیف هم برای درس استاد نفیسی داشتیم که تقریبا هیچ کس هنوز آماده نکرده بود. ایشون به من گفتند که انتظار زیادی از شما دارم که کار خوبی ارائه بدبد چون که هم توانایی اش رو می بینم هم ادعاش رو در شما میبینم. این جمله اون کاری رو که باید میکرد، کرد. این شاید که من کاملترین تکلیف همون درس رو ارائه دادم. نتیجه اخلاقی : خود مون هم می تونیم بعضی وقتا از این انتظارا از خودمون داشته باشیم.

۲۹ تیر ۹۵ ، ۱۰:۵۲ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

تنظیم وقت با نماز

یه بار با یکی از بچه های همشهری که اونهم مثل من دانشجوی تهرانی است، میخواستیم بریم سینما، تماس گرفت برای هماهنگی ساعت بلیط، هرجوری که در میومد میگفت نمیتونم آخر کار گفتم فقط ساعت 7 مونده گفت خیلی خوب اشکال نداره میوفته وسط نماز، میریم بیرون نمازمون رو میخونیم برمیگردیم . 

دیگه خونم به جوش اومده بود از این همه حساس بودن، گفتم نه آقا ساعت 9 میریم گفت باشه.

ساعت 9 رفتیم و آخر شب با سختی زیاد خودمون رو رسوندیم خوابگاه، اما هم من و هم اون یه آرامش خاصی داشتیم، برق شادی داخل چشماش دیده میشد. اونجا بود که فهمیدم حق داشته اصرار کنه برای ساعت سینما.

۲۵ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۰۹ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

مفهوم انتظار

همیشه سعی میکردم و میکنم تا مقصود اصلی از بکار بردن کلمه انتظار رو بهتر بفهمم، اون روز که حسینیه امام خمینی برای نماز رفته بودیم بعد از اذان همه ایستاده بودند و منتظر که آقا بیاد و بلکه یه لحظه ایشون رو ببینند، همون لحظه که وایساده بودیم و منتظر آمدن رهبری برای نماز بودیم، به یکی از دوستان که کنارم ایستاده بود، گفتم حالا معنی اصلی انتظار رو درک می کنم و اون اضطراب و استرس لازم یه انتظار واقعی رو دارم. 

اگه همه میدونستند اون خدایی که داره لحظه به لحظه بهشون وجود میده چقدر بزرگه بهتر معنی انتظار رو میفهمیدند.

۲۰ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۱۵ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

تعطیلات قبل از امتحان

جمعه صبح بود همینجوری که روی تختم توی خوابگاه خوابیده بودم قیمت بلیط های هواپیما رو چک میکردم، یه بلیط گرفتم و به خونه هم خبر ندادم، دل تو دلم نبود تا اینکه صبح پنجشنبه وسایلم رو برای رفتن آماده کردم، ساعت دوازده از خوابگاه اومدم بیرون به سمت ترمینال 2 فرودگاه مهرآباد. پرواز سر موقع ساعت 15 بود. ساعت 4 رسیدم شیراز اومدم به سمت فسا، توی راه برای اینکه مطمئن بشم مامان اینا خونه هستند، زنگ زدم خونه. خیلی خوب رسیدم در خونه با تلفن زنگ زدم خونه و زنگ در رو هم زدم. مامان گفت کجایی گفتم طرفای کوی دانشگاه همینجا بود که یوسف هم ایفون رو جواب داد و گفتم حسینم، گفت حسین کیه؟ گفتم ما چندتا حسین داریم؟ اینجا بود که شگفتی خانواده رو برانگیختم. 

بماند بقیه اش ...

1395/03/06

۰۹ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۱۶ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰